معادله ی زندگی

خدایا....


وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی


تازه فهمیدم که معادله ی زندگی


نه غصه خوردن برای داشته هاست


ونه شاد بودن برای داشته هاست...

دست رد

بر سینه ام تو دست رد میزنی ، نزن

داری به بخت خیش لگد میزنی ، نزن

حتی در انکار تو احساس جاریست

بر رود حس خویش تو سد میزنی ، نزن

چون کودکان که چند عدد دوست داری ام

داری برای عشق عدد میزنی ، نزن

من عاشقم گناه نکرده ام که اینچنین

داری به جرم عشق تو حد میزنی ، نزن

در سینه ام عشق تو را حبس کرده ام

بر حبس من مهر ابد میزنی ، نزن

با دست خویش گور مرا میکنی ، نکن

بر گور من سنگ لحد میزنی ، نزن

دست از زدن بدار ، کمی هم نفس بگیر

با هر تپش که قلب تو زد ، میزنی نزن

از واژه های تلخ دریغی نمیکنی

با هرچه دستت برسد ، میزنی نزن

بد کرده ام که از تو فقط خوب گفته ام؟

حقآ که خوب طعنه ی بد میزنی ، نزن

ماه عسل


یک شب به در خانه ی او رفتم مست


انگشت به در زدم خیال کردم هست


همسایه سر از پنجره بیرون اورد


گفت ماه عسل رفته سپس در دا بست

مرگ

روز مرگم هرکه شیون کرد از دو رو برم دور کنید


همه را مست و خراب از می و انگور کنید


بر مزارم مگذارید بیاید واعظ


پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ


روی قبرم جای تلقین همگی دف بزنید


شاهدی رقص کند،جمله شما کف بزنید


روز مرگم وسط سینه ی من چاک زنید


اندرون دل من یک قلم تاک زنید


مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید


مست مست از همه جا حال خرابش بدهید


برمزارم بنویسید وفادار برفت


ان جگر سوخته خسته به این دار برفت

هوای ابری


آ ن روز هوا هوای بی صبری شد


خورشید اسیر ظلمت جبری شد


روزی که دلم هوای باریدن داشت


تا آه کشیدم آسمان ابری شد