عاقبت رفیق بازی

به راه عمر صدها قصه دیدم


سفر کردم حکایت ها شنیدم


نفهمیدم چه شد تا اینکه


سر کوی رفیق بازی رسیدم


غلامم ، چاکرم ، لوتی ، بفرما ،


همین هاشد همه عشق و امیدم


بدون هیچ حرفی یا سؤالی


پیاله هر کسی را سر کشیدم



رفاقت کردم و خیری ندیدم


چشمام بارونی و قلبم شکسته


از این دنیا و اهلش دل بریدم



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.