اعتراف

پیش هیچ ادمی ، به خطایت اعتراف نکن

آدمها ، جنبه ندارند

ژست خدایی

برایت می گیرند...

روزگار

از روزگار آموخته ام :


بغض هایم را نگویم ،


گاهی ،


"سبک" نشوم


"سنگین" ترم

نامردی

مردان در مسیر "عشق"


به وسعت نامتناهی "نامردند"


گدایی عشق می کنند،تازمانی که به تسخیر "قلب" زن مطمءن نیستند



اما همین که مطمءن شدند


"نامردی" را در کمال "مردانگی" به جا می آورند

تنهایی..

 "فاصله"


یا


"تو"


چه فرقی میکند،


هر دو مرا یاد یک چیز می اندازد:


"تنهایی"

سادگی

گنجشک می خندید، به اینکه :


چرا هر روز، بی هیچ پولی ، برایش دانه میپاشم


من گریستم ، به اینکه :


حتی او هم ،محبت مرا


از سادگی ام می پندارد..